درآمد
با وجودي كه معلم شهيد دكتر فتحي شقاقي آرمان فلسطين را قضيه مركزي و محور مبارزات ضد صهيونيستي ميدانست، اما در عين حال خود را از نظر فكري و اعتقادي به سرتاسر جهان اسلام وابسته ميپنداشت و ميكوشيد جنبش جهاد اسلامي را بخشي از جنبش جهاني اسلام معرفي كند. بر اين اساس با بيشتر رهبران و مسئولان نهضتهاي اسلامي ارتباط برقرار كرده بود و شهادت رهبران راستين و انديشمندان متعهد و مبارزان خستگيناپذير به دست صهيونيستها و يا عوامل استكبار جهاني، او را ميآزرد و براي از دست رفتن آنها مرثيهسرايي ميكرد. از ميان مجموعه آثار بر جاي مانده از شهادت انقلاب فلسطين دكتر فتحي شقاقي، مرثيههايي را انتخاب كردهايم كه از نظرتان ميگذرد.
در رثاي شهيد علامه سيد محمد باقر صدر
خداحافظ باقر الصدر
قلم فرسايي درباره تو چه قدر سخت و دشوار است. سختتر از همه اين است كه انسانهاي فاني امثال من درباره شهيدان جاويدان قلم فرسايي كنند... مولاي من، نميدانم براي تو مرثيه بخوانم... يا براي خويش... يا به حال قاتلان و طاغوتيان انقلابنماي امروزي و نوكرصفتان كاخنشين بغداد؟... روزي خسته و كوفته تو را در كتابخانهها يافتم... دو كتاب عظيم تو «اقتصادنا» و «فلسفتنا» را كشف كردم... هر آنچه كه داشت با اشتياق فراوان خواندم... سرشار از اميد شدم... بر من سايه گسترانيدي و احساس غرور و سربلندي كردم... كتابهايت را در آغوش گرفتم... مانند شاگردي در محضر استاد بزرگ... اكنون در اين واپسين ساعتهاي شب كه جهانيان به خواب رفتهاند خبر شهادت تو پخش ميشود... به افقهاي دور دست صعود ميكني... مانند سواركاري زيباو ستارهاي درخشان ميان كهكشان... اكنون زمين به لرزه در آمده است... باران گلوله شليك ميشود... رود دجله آتش گرفته است... خون تو ميدرخشد... شخمم ميزند... شبنامه، بمب و گلوله ميشود... از دنيا ميروي... اما نه تنها... سرودها، آتشفشانها... حوريان... شيهه اسبها... چشمان كودكان بيسرپرست تو را بدرقه ميكنند... در جشنواره شهادت تو، شهيدان حاضر ميشوند... مستضعفان حركت ميكنند... آه...! چه زيباست! چنين مردن... چه زيباست! اين گزينه... با چنين مرگي وابستگيت را به مستضعفان اعلام كردي، چه سنگين است شنيدن خبر مرگ تو... اما از اين پس هرگز گريه نخواهيم كرد چرا كه صداي صفير گلوله، نويد طلوع فجر صادق را خواهد داد. صبحگاه جديدي نمايان ميگردد... سپيده دمي كه بر پيكر پاك تو حماسهسرايي ميكند. اما شما گردنكشان، قاتلان، احمقان، مرتجعان كه روي سينه امت اسلام در بغداد نشستهايد... ننگتان باد... اسلحهاي كه براي خودتان انباشتهايد، سودمند نخواهد بود... آينده از آن ماست. با خشم و حماسه... شادي و شهامت، مرحله تازهاي ميآفرينيم...
در رثاي شهيد خالد اسلامبولي
اي مستضعفان جهان برخيزيد... اي تهيدستان جهان بايستيد... پرچمها برافراشته شدهاند، تيرها، مرگ را نشانه گرفتهاند... سواركاري كه او را به جاودانگي محكوم كردند، امشب به ميدان ميآيد... آن گونه كه روز ششم اكتبر (خالد اسلامبولي در روز ششم اكتبر به انور سادات حمله كرد و او را به قتل رساند) به ميدان آمد... دلهاي مردم را شاد ميكند، از ميان ويرانهها بيرون ميآيد... تا ترس و ناتواني را از آنها برطرف كند. بيدادگاه جنايتكار... دادگاه نظامي، به شيوه آمريكائيها تصميم گرفته جانت را بگيرد، ميخواهد نفرين ابدي را به جان بخرد و تو در حافظههاي تاريخ و اذهان مردم، جاودانه ماندگار ميشوي... چرا كه منفورترين چهرههاي تاريخمان را سرنگون كردي... به مرحله زشتي پايان دادي... سازشطلبان را رسوا كردي. بر سخنان آنان كه ميگويند دين عامل مخدر ملتهاست خط بطلان كشيدي. اي خالد... اي فرزند پاك... اي سردار زيبا... اي كسي كه با رود نيل همراه بودهاي... و از حوزههاي الازهر آمده، گرسنگي كودكان اطراف كاخها را حس كرده، آه و ناله بي سرپرستان را شنيدهاي... شبهاي طولاني مغولان را پشت سر گذاشتهاي... از كارخانه ذوبآهن متوقف شدهاي در آمده، در دوران فراواني نفت و بدبختي و گرسنگي كه شاهزادگان در آمد آن را بر باد دادهاند، پرورش يافتهاي... آسوده باش، جنگجويان محروم آرام نخواهند نشست...
آيا تو آن جنگجو نيستي كه پيش از ششم اكتبر، هم اتاق من بودي؟ اما تو را نميديدم... ليوان شير و قهوه را با هم تقسيم ميكرديم؟ رازم را بر تو فاش ميكردم؟ آيا به ياد داري كه روزي پيراهنت را ميپوشيدم و روز ديگري پيراهنم را بر تن ميكردي؟ آيا تو آن وظيفهشناس نيستي كه از قيد و بندها رهايي يافتي؟ و من تنها ماندم و خود را به نماز و نيايش سرگرم ميكردم؟ از دريچه اتاقم تو را نگاه ميكنم... در حالي كه روح تو در رگهايم جريان دارد...
اينك از راه رسيدهاي... ميان تفنگ و تاريخ برادر خواندگي برقرار كردهاي... با صداي صفير گلولهات اندلس به لرزه در آمد و در دشتهاي آن گل روئيد. با آمدن تو، شهرهاي نفتخيز به لرزه در آمدند... ابراز خشم كردند... بر چهره شاهزادگان و اشغالگران، نفت تهوع كردند... اي خالد امشب با آمدن تو، قدس آغوش باز كرد... فرياد بركشيد... بيا... با دستانت مرا آزاد كن... اي نماد جنگجويان همه عصرها و زمانها... از چهرههاي اخم كرده، تاريخ فروشان، وطنفروشان، بوزينههاي قمارباز، سراني كه خورشيد با ديدن چهره آنها دچار خورشيد گرفتگي ميشود... بيزارم... از گفتارهاي نابخردانه، جار و جنجال روشنفكران و تملق گويان بيزارم... از همه شاعران ترسو به ستوه آمدهام و مشتاق ديدار تو گشتم. سرانجام جهان آرام گشت، سكوت اختيار كرد. اما صداي اميد و نويد از تهران به گوش رسيد. گرسنگان سرتاسر گيتي براي تو هورا كشيدند... و اجازه ندادند نام تو را بر زبان بياورند، چرا كه ذكر نام تو ممنوع است... مگر در تهران... همه فرياد بر آوردند خالد اسلامبولي نام تو جاويد باد... مرگ و ننگ بر دشمنان تو و همه سازشكارا...
در رثاي شهيد عباس موسوي
سيد عباس موسوي... فدايي بزرگ
زمين با خون رنگين شد... افق باخون رنگين گشت. خون با خون در آميخت... رود خون در دفاع از عقيده، سرزمين، افق و تاريخ و در دفاع از حق، عدل،آزادي و كرامت انساني جريان يافته و توقف نميكند.
از حمزه گرفته تا اباعبدالله الحسين (ع) تا سيد عباس موسوي... درود بر شما خاندان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) كه با خون پاكتان اين دره تاريك را روشن ميكنيد. چه وحشتناك است كه فرومايگان ميخواهند كمرم را بكشنند... آنها نميدانند كه كمرم پل ارتباطي آرمان فلسطين با امت حزب الله است كه هرگز نميميرد. سيد عباس قهرمان در خون ميغلطد و فرومايگان در ناز و نعمت زندگي ميكنند... او قهرمان استثنايي در زمان استثنايي است. ستون زمامداران، حاكمان و پادشاهان به سوي غرب صف كشيدهاند تا از شيطان بزرگ آمريكا حمايت و پشتيباني و مهرباني بخواهند. چرا كه پي بردهاند پناهگاهي جز او ندارند. در حالي كه سيد عباس موسوي به سوي جنوب روانه شده بود، او با چهره گندمگون و قامت استوار و مشتهاي آهنين و خميني صفتانه و صداي گرم و آرام خود عادت داشت همواره در خط مقدم جبهه بايستد و اندوه، خشم، مقاومت و شادابي امت را نمايان سازد.
در لحظهاي كه دستهاي از اعراب در برابر آمريكا كمر خم كردهاند و با زمامداري يهودي و جديد در مسكو شراب مينوشند و به داستانسرايي ميپردازند، سيد عباس موسوي اين نواده اهل بيت در شب تاريك اعراب فرياد ميكشيد: مرگ بر شيطان بزرگ... مرگ بر اسرائيل... اراده آمريكا سرنوشتساز نيست، تسليم نخواهيم شد.
از خادمالحرمين تا اميرالمؤمنين مغرب، امام كميته قدس براي فروش قدس صف كشيده بودند... تنها سيد عباس موسوي است كه در دفاع از قدس در خون خود ميغلطد. آن گاه راديو خادمالحرمين شرم نميكند و ميگويد: «حزبي كه خود را حزب الله مينامد».
اي سيد... اي فدايي قهرمان... از اولين لحظهاي كه با تو آشنا شدم، براي فروتني و مهربان بودن تو غبطه ميخوردم، بر تو غبطه ميخوردم كه براي دفاع از آرمان فلسطين از فلسطينيها دلسوزتر بودي. براي كودكان و مستضعفان انتفاضه احساس درد و اندوه ميكردي، براي وحدت، جهاد و پيكار تلاش ميكردي.
هنگامي كه سران جنبشهاي مقاومت فلسطين در نوامبر گذشته (1991) در تهران گرد هم آمدند و شما اولين دلسوز آرمان فلسطين ميانشان حضور داشتيد، اولين سخنراني مراسم افتتاحيه بوديد. با سخنان آتشين خود پيشنويسهايش را تهيه كرديد، با خون و گلوله اين پيشنويس را تهيه كرديد. پس از اين همايش هر گاه با يكديگر ملاقات ميكرديم، نخستين پرسشتان اين بود كه براي رهايي فلسطين چه گامي برداشتهايد؟ پس از بيانيه و موافقنامه تهران چه كار كردهايد؟
سرور من اكنون كيست كه اين پرسشها را با من در ميان بگذارد؟ سرور بزرگ من، براي تو مرثيه نميخوانم... اين مردم هستند كه براي مردگانشان مرثيه ميخوانند. براي تو مرثيه نميخوانم. تو زنده هستي! كودكان معصوم تو را زنده ميدانند. گلوله مجاهدان، فريادهاي انتفاضه تو را زنده ميدانند. شما به انتفاضه اصالت بخشيدهايد و نه آن دسته از زمامداران عرب از خليجفارس گرفته تا اقيانوس اطلس! سرور بزرگ من، براي تو مرثيه نميخوانم، براي صندليها، دفاتر و اوراق و اسناد خويش مرثيه ميخوانم. بايد براي آنها آتش بيفروزيم و پشت سرت در خيابانها راه بيفتيم. به سوي جنوب، جنوب لبنان سرازير شويم، جنوب فقيران و مردان ستمديده تا شهادت و يا آزادي قدس.
مردم به شما گفتند به جنوب لبنان به شهر نرويد، آن گونه كه به جد بزرگوارتان اباعبدالله الحسين (ع) گفتند به سوي شمال به سوي كربلا نرويد. اما شما رفتيد، آن گونه كه جدتان رفت. شما رفتيد تا با مرگتان به ما حيات دوباره ببخشيد تا در بيابانهاي خشكمان اميد بكاريد. پس درود بر شما اي فدايي بزرگ.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 26
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}